جلال الدین مولوی و لئون تولستوی : 

تاریخ ولادت لئون تولستوی 28 اوت سال 1828 در ده کوچکی بنام " یاسنا یا پولیانا " در جنوب مسکو و وفات وی در سال 1910 میلادی و مدت زندگی پر افتخارش 82 سال بوده است .رومن رولان ، این 82 سال را اینگونه توصیف می کند : 

. منتخاباتی از کتاب اعتراف ، تولستوی : 

شوپنهاور گفته بود که " حیات بی معنی است و چیزی جز شر نیست . " 

تولستوی : باری من ملاحظه کردم که بر طریق که سوال خویش را طرح کنم نسبت مذکور فقط در جواب هائی که ایمان میدهد ظاهر و نمایان است . مثلا : 

چگونه زندگی کنم ؟ بر طبق قوانین الهی ، سر انجام چه نتیجه واقعی از زندگی من حاصل می شود ؟

عذاب الهی یا سعادت ابدی ، حیات را چه معنائی است که با مرگ از میان می رود ؟ اتحاد با خدای لا یزال .ملکوت .

. آنچه بر سر من آمده ، چیزی از این قبیل بود : 

پنداشتی ( نمی دانم کی ) مرا در قایقی گذاشته و پاروئی در دست های نا آزموده ام نهاده بودند و مرا از ساحل نامعلومی بسوی کناره مقابل رودخانه رانده و یکه و تنهایم گذاشته بودند . من به بهترین وجهی پارو می زدم و پیش می رفتم ، اما چون چیزی از راه را طی کرده و به میانه رودخانه رسیدم،جریان تند آب ، متزایدا مرا از مقصودم دور می کرد . دیگران نیز چون من دستخوش امواجند و با جریان آب در تلاش . 

آنان که در این میانه پارو می زدند بسیار نادر بودند . بقیه دست از پارو زدن کشیده و چریان آب را پیش گرفته بودند و آنان که مخالف جریان آب با جهدی فراوان حرکت می کردند ، بس قلیل بودند. بقیه تسلیم جریان رودخانه بودند و من هر چه پیش تر می رفتم ،جهتی که مرا بسویش رانده بود بیشتر فراموش می کردم . زیرا سبقت و برتری مردمی که خود را با جریان آب موافق ساخته بودند مرا مفتون می ساخت و بالاخره درست در میانه رود ، همانجا که پر از مردم و پر از زورق هائی بود که موافق جریان آب می رفتند، من جهت و مقصد خویش را گم کردم و از پارو زنی دست کشیدم و در اطراف خویش نظر کردم و هر طرف ملاحظه نمودم که این مردمی که با شادی و سرور با پارو وبادبان بسرعت موافق جهت آب می راندند ، مرا و یکدیگر را مطمئن می ساختند که از جهت مخالف راندن محال است و حرکت تنها از همان جهت ممکن و میسر است و لا غیر . منهم مع الاسف این را باور کردم و طریق ایشان گرفتم و به پیش رانده شدم و تا آنجا رسیدم که دیگر صدای سهمگین امواج تند رودخانه را می شنیدم و آبشاری را که در پیش من بود و بنا بود که من در آنجا خرد شوم. خوب می دیدم ، چنانکه قایق های بسیاری را نیز در آنجا در هم شکسته یافتم . در اینجا دیگر بخود آمدم و خود نمیدانستم که مرا چه  پیش آمده است که از هدف اصلی خود منحرف گشته ام . اما چون به عقب نگریستم قایق های بیشماری را مشاهده کردم که لا ینقطع رودخانه را می بریدند و بساحل مقابل نزدیک می شدند . این جا بود که من آن ساحل که از اول مقصود من بود و پاروهائی که بدستم دا ده بودند و آن جهتی که بسویش رانده بودندم بخاطر آوردم و دوباره خود را جمع کردم و سعی نمودم که از همراهان گستاخ خویش دست کشم و تا فرصت هست بخلاف جریات آب ، بسوی ساحل مطلوب ، پارو ن قایق خویش را هدایت کنم . 

آن ساحل خدا بود و آن جهت ، سنت و عقاید و دین . پارو عبارت بود از آن آزادی و اختیاری که به من داده بودند تا خود را بساحل مراد ببرم و با خدا آتحاد جویم . در این جا قوت حیات در من تجدید شد و من باز شروع به زیستن کردم . 

. میر فندرسکی ، این تشبیه تولستوی را چنین به نظم آورده است : 

عقل کشتی ، آرزو گرداب و دانش بادبان 

حق تعالی ساحل و عالم همه دریاستی 

تولستوی ، ادامه می دهد : 

در یافتم که برای شناختن حیات نباید حیات نادر خود را (یعنی حیات ما را که طفیلیهای حیاتیم )بشناسیم بلکه باید از حیات جمهور رنجبران ساده دل که خلاق حیاتند اطلاع پیدا کنم و معنائی که ایشان به حیات می بخشند دریابم . 

. منتخباتی از کتاب فلسفه زندگی تولستوی : 

زنده شدن مردگان در قبور کنایه از وقتی است که در اثر تابش عقل ، وجدان حساس بیدار و چیزهائی را که انسان از نفس خود پنهان می داشت آشکار می گردد .م کبری و مناقضات عظمی در مردمان بزرگ برای شناختن حیات بشری بر پا می شود . 

. وجدان حساس که در انسان بیدار شد ، تصور می کند منظر حیاتی که اشخاص گمراه آن را حیات واقعی پنداشته اند به انتها رسید ،زیرا ؛مردمان گمراه گمان می کنند که حیاتشان در این موقع ،متوقف و ساکن شده و حال آنکه بر عکس ،بیدار و متحرک گشته است . 

. ترک سعادت حیوانی قانون حیات انسانی است .

. هر قدمی که انسان برای سعادت شخصی بر می دارد او را به بزرگترین مصیبت ها ،یعنی مرگی که به مجرد دیدنش صفا و روشنی مسرات شخصی در نظرش تیره و تار می گردد نزدیک می کند ، مگر قدم گذاردن در راه محبت که نه فقط ترس از مرگ را ظاهر نمی کند ،بلکه به انسان تکلیف می کند که جسد خود را قربانی سعادت دیگران نماید . 

.پس چنین مهربانی ، خشنودی طبیعت انسانی را که رو به جلو می رود ضمانت می کند و او را از حیوان جدا کرده بخدا ربطش می دهد .

.محبت ترقی و نمو نمی کند مگر زمانی که آفتاب عقل بر او بتابد و بطرف روشنائی و نور خود او را بکشاند . 

. انسان برای اینکه نزدیک شدن به مرگ را از نظر خود مخفی نماید چاره را منحصر در ادامه عیش و نوش می داند . لکن برای این خوشی ها هم اندازه ای است که نمی تواند از آن کند . هر وقت به انتها رسید مبدل به درد و اندوه می شود و از مرگی که بطرف او می آید بی نهایت می ترسد . 

.آواز حق به بشر می گوید : مرگ یافت نمی شود . منمقیامت ، منم حیات ،اگر مرده به من ایمان بیاورد زنده می شود و اگر زنده است هرگز نخواهد مرد . آیا به این آواز ایمان می آورید ؟ 

. و رای صحیح می گوید که حیات عبارت از وجدان داخلی انسان است که دیده نمی شود . 

. انسان مرگ را نمی بیند و طعم درد را نمی چشد مگر وقتی که نفس انسانی خود را بی قدر نماید و او را نفس حیوانی بشناسد . 

 

ادامه دارد .


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها