شمس تبریزی در قصه آن خطاط ، این خط سوم را برای مولانا خط سیری از سلوک خود کرده بود . این خطاط چنانکه در مقالات او است سه گونه خط می نوشت :
یکی چنان بود که خودش می خواند و غیر هم می توانست بخواند . این رمزی از حال زاهد صوفی بود که هم غیر ،او را از ظاهر حالش می شناخت و هم خود او می دانست که سیرت و احوالش چیست ؟
خط دوم آن بود که غیر نمی خواند اما خود او می خواند و این رمز حال عارف متوحد بود که غیر به سر حالش راه نمی برد ؛ اما خود او از سر حالش خبر داشت .
خط سوم آن بودکه نه غیر آن را می خواند و نه خود او ، و این رمزی از حال ولی مستور بود . غیر او را بدان سبب که جمال حال وی در قباب غیرت پنهان بود نمی شناخت و خود او بدان سبب که از خودی آن طرف افتاده بود ، از حال خود خبر نداشت .
طریقه شمس تبریزی دو تعلیم زیر بود :
1- ترک باطل که به اعتقاد وی ، انسان خدا جوی را از اشتغال به چون و چرای فلسفی و تسلیم به خیال های مترسمان صوفی و یا مدعیان ولایت مانع می آید .
2- گرایش به سماع که سالک را از خودنگری و هم از غیر نگری که تظاهر به عفت و طمانینه و سو وقار مجعول به خود بر بسته ، لازمه آن است رهائی می دهد . و با جهیدن از ورطه ای که بین انسان و خدا فاصله می اندازد و او را بدانچه مطلوب اوست می رساند.
به نظر شمس ،کمال انسانی در این است که از " خودی " خود قدم به بیرون گذارد و در ورای عالم محدود انسان ها با تمام انسان ها با کل کاینات و با جمیع عالم اتصال و اتحاد بیابد . باخاک ،با گیاه ،با حیوان و انسان ، و با ستاره و آسمان وحدت هویت پیدا کند ، با ابر و باد و کوه و رود و رعد و باران احساس پیوند نماید . در وجود خود ،انسان را با عالم و عالم را با انسان قابل تبدل بیابد و آنگاه که وی دیگر نه خود است و نه غیر ، نه انسان است و نه عالم ، با آنچه همه این ها است و هیچیک از این ها نیست ،وحدت می یابد .
درباره این سایت